با عرض تسلیت به مناسبت امام جواد علیه السلام به همه دوستداران این امام مخصوصا اعضای خوب و دوست داشتنی باشگاه اتحاد خراسان رضوی.

این امام عزیز در سن هفت یا نه سالگی به امامت رسیدندو این ویژگی در امامان قبل از این امام عزیز وجود نداشت و بعد از ایشان امام زمان علیه السلام هم در سن پنج سالگی به امامت رسیدند . گویا خداوند می خواست به این وسیله زمینه را برای پذیرش امامت امام زمان علیه السلام آماده کند.

در ادامه داستانی زیبا از علم الهی امام جواد علیه السلام و شجاعت ایشان ذکر می شود

آدم خوش گمان هرگز نمى هراسد

روزى ماءمون - خلیفه عبّاسى - به همراه برخى از اطرافیان خود به قصد شکار عزیمت کرد.
پیش از آن که آنان از شهر خارج شوند، در مسیر راه به چند کودک برخورد کردند که مشغول بازى بودند.
همین که بچّه ها چشمشان به خلیفه عبّاسى و همراهانش افتاد، همگى فرار کردند و کسى باقى نماند مگر یک نفر از آن ها که آرام در کنارى ایستاد.
چون ماءمون چنین دید، بسیار تعجّب کرد از این که تمامى بچّه ها هراسان فرار کردند و فقط یک نفرشان آرام ایستاده است و هیچ ترس و وحشتى در او راه نیافت .
پس با حالت تعجّب نزدیک آن کودک 9 ساله رفت و نگاهى به او کرد و گفت : اى پسر! چرا این جا ایستاده اى ؟
و چرا همانند دیگر بچّه ها فرار نکردى ؟
آن کودک سریع امّا با متانت و شهامت پاسخ داد: اى خلیفه ! دوستان من چون ترسیدند، گریختند و کسى که خوش گمان باشد هرگز نمى هراسد.
و سپس در ادامه سخن افزود: اساساً کسى که مرتکب خلافى نشده باشد، چرا بترسد و فرار کند؟!
و ضمنا از جهتى دیگر، راه وسیع است و خلیفه با همراهانش نیز مى توانند از کنار جاده عبور مى نمایند؛ و من هیچ گونه مزاحمتى براى آن ها نخواهم داشت .
خلیفه با شنیدن این سخنان با آن بیان شیرین و شیوا، از آن کودک خوش سیما در شگفت قرار گرفت ؛ و چون نام او را پرسید؟
جواب داد: من محمّد جواد، فرزند علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام هستم .
ماءمون با شنیدن نام او بر پدرش درود و رحمت فرستاد و به راه خود ادامه داد و رفت .
و چون مقدارى از شهر دور شدند، ماءمون کبکى را دید؛ پس باز شکارى خود را - که همراه داشت - رهایش کرد تا کبک را شکار کند و بیاورد؛ و چون باز شکارى پرواز کرد و رفت بعد از لحظاتى بازگشت در حالتى که یک ماهى کوچکى را - که هنوز زنده بود - به منقار خود گرفته بود.
با مشاهده این صحنه ، خلیفه و همراهانش بسیار در تعجّب و حیرت قرار گرفتند.
و هنگامى که خلیفه ، ماهى را از آن باز شکارى گرفت ، از ادامه راه براى شکار منصرف گردید و به سمت منزل خود مراجعت کرد.
در بین راه ، دوباره به همان کودکان برخورد کرد و حضرت جواد علیه السلام نیز در جمع دوستانش مشغول بازى بود، پس ماءمون جلو آمد و حضرت را صدا زد.
امام جواد سلام اللّه علیه پاسخ داد: لبّیک .
ماءمون از حضرت پرسید: این چیست که من در دست گرفته ام ؟
حضرت جوادالائمّه علیه السلام به اذن و قدرت پروردگار متعال لب به سخن گشود و اظهار نمود: خداوند متعال به واسطه قدرت بى منتها و حکمت بى دریغش ، آنچه را که در دریاها و زمین آفریده ، نیز در آسمان و هوا قرار داده است .
و این باز شکارى یکى از آن موجودات کوچک و ظریف را شکار کرده است تا خلیفه ، فرزندى از فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله را آزمایش ‍ نماید و میزان اطّلاعات و معلومات او را بسنجد.
خلیفه پس از شنیدن چنین سخنانى ، شیفته او گردید و گفت : حقیقتا که تو فرزند رضا و از ذرّیه رسول خدا هستى ؛ و سپس آن حضرت را در آغوش ‍ خود گرفت و مورد دلجوئى و محبّت قرار داد
.